صداع

ساخت وبلاگ

من غالبا دوست یا همراه خوبی نیستم. یعنی خیلی لوسم و اگر دهنم رو وا کنم فقط کسشر مفته که از دهنم خارج میشه. خودمم رنج میبرم. هر کلمه‌ای رو که استفاده میکنم بعد احساس میکنم آن کلمه را تلف کردم. حوصله نداشتم. چند وقتی است که حوصله ندارم. نشسته بودم که کانیا بدون مقدمه گفت اعصابش خرده. مشخص بود بهم نیاز داشت. من و کانیا زیاد معمولا با هم حرف نمیزنیم اما احساس میکنیم با هم راحت تریم. هرچقدر دوست یا همراه خوبی نباشم یا اونقدرها هم باهوش نباشم اما زود میفهمم که کجا و کی باید باشم و بهم نیاز است. سعی کردم باهاش حرف بزنم اما همون جوری که اون دلش میخواست. بدون اینکه به صورت واضح توضیح بده. آروم تر شد. حرف‌هایی که بهش زدم رو شاید خودم هم انجام ندهم. خزعبلاتی که راجع به دنیای آدم بزرگها گفتم و... . گوشیم رو چک کردم دیدم ثابتی برام یه آهنگ از شاهین نجفی فرستاده. خواستم در جوابش منم آهنگی چیزی بفرستم به پلی لیستم نگاه کردم و دیدم هیچ کدامشان به درد ثابتی نمیخورند حتی به درد خودم هم نمیخورند. پشیمان شدم و ازش تشکر کردم. بعد سه سال که با هم هم کلاسی هستیم من به تازگی با چندتا از بچه ها آشنا شدم و حتی برای اولین بار حرف زدم. هرچند از همان هفته‌ی اول همه‌ی بچه ها را با هایلایت هایی که ازشان داشتم میشناختم اما به روی خودم نمیاوردم و با کسی سلام علیک هم نمیکردم. شاید هم نیازی احساس نمی کردم. احساس نیاز خیلی مهم است. مثلا ذهن من اینگونه است که حتما من باید با کسی کار خاصی داشته باشم تا با او حرف بزنم. حرف زدن بدون دلیل توی مغزم ارور می‌دهد. در این لحظه احساس میکنم که حوصله‌ی نوشتن هم ندارم. شاید دفعات بعدی شرح این چند روز را بنویسم.

غلط کردی...
ما را در سایت غلط کردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shouka بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:44