من به طرز احمقانهای دارم از تنهایی فرار میکنم. چنگ به هر چیزی میزنم که تنها نباشم. انگار نمیخوام قبول کنم که در نهایت من یه دختر واقعا تنهام و واقعا هیچ دوستی ندارم. حتی هیچ جایی برای حرف زدن. من حتی حرف هم ندارم که بزنم. من هیچی ندارم به جز اشک و اشک و اشک. اگه قطرههای اشک هامو جمع میکردم میتونستم یه دریا درست کنم، برم توش، غرق بشم، بمیرم و دیگه بیرون نیام.
غلط کردی...برچسب : نویسنده : shouka بازدید : 82