تمام

ساخت وبلاگ
امروز که تصمیم گرفتم این ها رو اینجا بنویسم شاید بخاطر این است که فکر میکنم که آب از سر من گذشته و جسمم بیشتر از هر زمان دیگری نحیف و بی جان شده، انگار دارم افول میکنم و رنگم روز به روز زردتر میشود و حجم تنفسی ام کمتر. چند روزی ست که گوش هایم سنگین است و مثل وقت هایی که آدم کوه میرود صداهارا مبهم میشنوم. آخرین باری که دکتر رفتم گفت گوش هایم عفونت کرده و تا گلویم را گرفته. شب ها از سرفه های بی وقفه خوابم نمیبرد و بیشتر از خودم نگرانم تا با صدای سرفه هایم هم اتاقی هایم اذیت شوند. سرفه ها وقتی شدید میشوند عق میزنم و بالا میارم. این چند روزه از بس سرفه کرده ام صدایم دورگه شده و خراش برداشته و از دیشب مزه ی خون از ته حلقم حس میکنم. تا سه روز پیش تب و لرز داشتم و هر چقدر خودم را میپوشاندم باز هم میلرزیدم . زیر پتو خودم را خفه میکردم و مثل جنین خودم را جمع میکردم. از بس تنم داغ بود اشک هایم که سرازیر میشدند ازشان بخار بلند میشد. نصفی از کلاسهایم را این هفته نرفتم. آنتی بیوتیک-شربت آویشن-دکسترومتروفان-اگزاکلد-کلرفنین آمین-استامینوفن و پیروکسیکام مصرف میکنم اما فکر میکنم تمام این داروها بدردم نمیخورند. به بوی خودم هم حساس شدم و با بوی عطرو مام و لاک بالامیارم. صدایم در نمی آید و ترجیح میدم به جای صحبت کردن بنویسم یا با اشاره بفهمانم. از این رنج مدام بی حاصل خسته شدم و شب ها وقتی گریه ام میگیرد دست هام را روی دهنم یا لای دندان هایم میگذارم و محکم خودم را گاز میگیرم تا صدای گریه هام بقیه را متوجه نکند. مامانم که زنگ زد بهش گفتم شربتی که دکتر داد محتوی الکل است و او نگران است که الکلی شوم. از طول کشیدن این وضعیت میترسم اما منتظرم که بالاخره نتیجه ای بهم بدهد. نتیجه اش هرچه باشد مهم نیست فقط بگوید بالاخره تمام میشود. نحوه ی تمام شدنش مهم نیست.

غلط کردی...
ما را در سایت غلط کردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shouka بازدید : 175 تاريخ : يکشنبه 1 ارديبهشت 1398 ساعت: 14:18