چیزهایی که شاید بهت نگفته باشم

ساخت وبلاگ

 من آنقدر دوستت داشتم که نمیخواستم حتی نور با شکنج های بدنت در تماس باشد. میخواستم مثل یک پرنده خشکت کنم و در محفظه ای شیشه ای نگهت بدارم و شب ها در تاریکی مطلق بی آنکه لمست کنم تمام این محفظه ی شیشه ای را در آغوش بگیرم و بو بکشم و ببلعم. اما آن وقت دیگر تو نبودی. از خودم میترسیدم از این خودخواهی و طمع. میترسیدم به جای تو در آن تاریکی مطلق تمام آز و طمع هایم را در آغوش بگیرم و بو بکشم. برای همین هیچ وقت نخواستم که به دستت بیاورم. نمیخواستم صیاد باشم و تو صید، زیرا صیاد همواره بی حاصل و غمگین است. ذره ذره احشای معشوقش را زیر دندان میچشد و خونابه هایش را لابه لای دندان های نامتقارنش حرکت میدهد و در نهایت چیزی جز عذاب برایش باقی نمی ماند. میخواستم اگر در دنیای دیگری بهشت نبود لااقل اینجا عذاب نکشیم( تو عذاب در قفس بودن و من عذاب وجدان) و این دنیا در بهشت باشیم. تو مانند پرستو های مهاجر پرواز کنی، راهت را بگیری و من از دور تنها نظاره ات کنم. صادق هدایت در جایی از بوف کور میگوید: هرگز نمیخواستم او را لمس بکنم فقط اشعه نامرئی که از تن ما خارج و به هم آمیخته میشد کافی بود. جملات من طبق معمول وقتی راجع به تو میشوند مقطع اند و نا پیوسته. حتی خودم هم گاهی این بین گیج میشم. ولی در مورد تو سعی میکنم فکر نکنم و بگذارم اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد پیدا شود.

بد شد به هر حال...

غلط کردی...
ما را در سایت غلط کردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shouka بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 1 ارديبهشت 1398 ساعت: 14:18