نه شهامت خودکشی دارم و نه حوصلهی زندگی رو. مثل درخت خشکیدهی پیرم که فقط یه جوونه رو تنش مونده و امیدش به همون جوونس. دوستی. دوستی تنها چیزیه که برام خسته کننده نیست و هربار از تجربه کردنش لذت میبرم. دوستها مثل گلدانهای گلان نیاز به مراقبت دارند، آفت میگیرند، مریض میشن، کمآب میشن، نور بهشون نمیرسه، خاکشون ضعیف میشه و تو دائما باید حواست بهشون باشه و به موقع حرسش کنی، آب بدی، کود بدی، دارو بدی.
من فائزه رو از اعماق وجودم دوست دارم. واقعا دوستش دارم. اون گلدون کاکتوسه منه، بعضی وقتا که میخوام برم محکم بغلش کنم و به خودم بچسبونمش به تیغای روی بدنش جلا میندازه و میگه: هی نزدیک من نیا. اما من بدنم پر از زخم و تاوله، بدن عریانمو بهش نشون میدم و میگم ببین منو. من با وجود اینها زنده موندم و سگ جون تر از این حرفام، نرود میخ آهنین در سنگ :))) و میپرم روش و محکم بغلش میکنم.
احسان گلدون فرفیونه. دستنیافتنی، اصیل، محکم، زیبا. همون گلدونیه که دلم میخواد وقتی مهمون میاد برش دارم بذارم بالای تاقچه، مهمونا محو زیباییش بشن اما حسرت لمس کردنشو داشته باشن :))
حوا گلدون میخک زرده، ساده ، پیچپیچی، خوشبو، خوشحال و بادوام.
غلط کردی...برچسب : نویسنده : shouka بازدید : 88