رویا

ساخت وبلاگ

دیشب بین خواب و بیداری رویا ویی دیدم
تو بودی و من پشت سرت
کوهستان بود و همه جا دره
همه جا خاکستری بود
مثل همیشه آرام و با وقار میرفتی و من پشت سرت میدویدم و با چهره ی پریشان با بغض جیغ میزدم: وایسا
اما انگار تو صدای مرا نمیشنیدی
انگار من نبودم و آرام به قدم زدنت ادامه میدادی
من بین دویدن نفسم بند می آمد و می ایستادم و صدایت میکردم اما تو بدون نگاهی به پشت سر هم چنان میرفتی
انقدر رفتی و رفتی تا به پرتگاه رسیدی.
من شهامت نزدیک شدن به پرتگاه را نداشتم و دور تر از تو وایسادم
صدا زدی: بیا
و من با تن لرزان بهت نزدیک شدم
نگاهم کردی و به دره ی عمیق اشاره کردی و گفتی: بپر
به لبه ی پرتگاه نزدیک شدی و گفتی: ببین اون پایین رُ، ببین چه خوبه.
ابدیت اون جاست.
حالا بپر.
من با رعشه های اندامم به پایین نگاه کردم
خواستم بگم من از ارتفاع میترسم اما مثل همیشه در مقابل تو خجالت میکشیدم
پاهایم را روی لبه پرتگاه گذاشتم
یادم نمیاد پریدم یا نه
چون وقتی پاهایم روی لبه ی پرتگاه بود جسم بیدارم مثل ماهی که از آب بیرون افتاده، میپرید و یکدفعه از خواب بیدارشدم.

غلط کردی...
ما را در سایت غلط کردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shouka بازدید : 183 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 21:17